اوستا ماله مي كشيد. تو قبلا فقط روي شاخه صدا م ي كردي و پا به پا. حالا روي ديوار هم مي نشيني . دوباره
فلاش زدم :
زني با تشت لباسي روي سرش رد مي شد و بچه ها دورترها زل م يزدند به ديوارها و آجرها . آنها مات »
فلاش تو را پرانده بود يا قبل از آن پريده بودي كه توي عكس نيستي. « بودند
حتي توي آن عكسي كه ديوارها كشيده شده بودند روي بچه ها هم نبودي ك ه پا به پا كني . از خيلي دور
مي پاييدمت. جفتت هم پيش گوشت عوعو نمي كرد. فصل كوچ نبود كه با سر و صدا از بالاي سرم رد شوي .
آن جا چه مي كردي؟ يكبار ديدمت كه روي كپه اي خاك پنجه مي كشيدي. آن جا چه بود؟ به آسمان نگاه
كردم. وقتي كه فصل كوچ است ابرها دست افشاني م ي كنند و گوروم گوروم پا مي كوبند. خرد نان هايي كه از
ترس فلاش دوربين برنچيدي خيس مي خورند و گِل مي شوند. بچه ها توي خانه هاشان جمع مي شوند و بازي
مي كنند. چون پاهايشان به گِل ها فرو مي رود. وقتي فصل كوچ نيست نمي خواستند باران بيايد .پایان قسمت سوم
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/02 - 01:22 در داستانک